به گذارش راه دوستی به نقل از مهتدین؛ حجت الله نیکوئی (از محققین آزاد اندیش
قم) که در تیر 89 بازداشت شد، نوشته است:
قبل از ورود به داستان غدیر خم، خوب است نکاتی را در مورد شأن نزول و مفاد آیة
تبلیغ (67 سورة مائده) که یکی از ستونهای اصلی استدلال شیعه بر غدیر خم است متذکر
شویم. آیه مذکور چنین است: « يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ
مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ
مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ» (المائدة: 67).
«ای پیامبر، آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده،
ابلاغ کن؛ و اگر نکنی پیامش را نرساندهای. و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه میدارد.
آری خدا گروه کافران را هدایت نمیکند».
عالمان شیعه معتقدند که این آیه در روز غدیر خم نازل شده و در حقیقت خداوند
با نزول این آیه، به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم دستور داده است که موضوع امامت
و ولایت علی علیه السلام را به مردم ابلاغ نماید و او را به عنوان جانشین پس از خود
نصب کند و تأکید کرده است که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این کار را نکند،
رسالتش ناتمام میماند و در ضمن نباید هیچ گونه ترسی از مردم داشته باشد زیرا خداوند
او را از شر دشمنان حفظ خواهد کرد. در اینجا سه مطلب مهم باید مورد بررسی قرار گیرد :
الف. اینکه آیا واقعاً این آیه در روز غدیر خم نازل شده است؟
ب. اینکه آیا مفاد آیة مذکور، ابلاغ موضوع ولایت و امامت علی علیه السلام است؟
ج. اینکه موضوع ترس پیامبر از مردم چه بوده است؟
در مورد مطلب اول (الف) با قاطعیت میگوییم که هیچ سند و مدرک معتبری این مدعا
را اثبات نمیکند و عالمان شیعه تاکنون حتی یک سند معتبر برای اثبات اینکه این آیه
در روز غدیر خم و در شأن علی علیه السلام نازل شده است نیاوردهاند. گاهی برای اثبات
این ادعا، به کتابهایی از بعضی عالمان اهل سنت استناد میکنند و میگویند فلان دانشمند
اهل سنت هم این مدعا را مطرح و یا تأیید کرده است. اما اولاً اکثریت قاطع دانشمندان
اهل سنت چنین ادعایی را قبول ندارند و در کتابهای خود نشان دادهاند که شأن نزول مذکور،
جعلی و ساختگی است. ثانیاً معدود افرادی هم که شأن نزول فوق را محتمل دانستهاند هیچ
سند معتبری برای اثبات آن ارائه ندادهاند. خوب است عالمان شیعه برای اثبات و تحکیم
مدعای خود، به جای ارائه فهرستی از کتب اهل سنت که در آنها این شأن نزول مطرح و یا
تأیید شده است، یک بار و فقط یک بار سلسلة راویان این شأن نزول را با قواعد رجال شناسی
مورد قبول فریقین بررسی کرده و بطور مستند نشان دهند که واسطههای نقل آن همگی از نظر
عالمان بزرگ اهل سنت مورد وثوق بوده و هستند. اینجاست که عالمان شیعه به بنبست میرسند
و چیزی برای گفتن ندارند. به عنوان مثال آقای ناصر مکارم شیرازی در تفسیر نمونه ابتدا
مدعی میشوند که:
«در کتابهای مختلفی که دانشمندان اهل تسنن، اعم از
تفسیر و حدیث و تاریخ نوشتهاند روایات زیادی دیده میشود که با صراحت میگوید: آیة
فوق دربارة علی علیه السلام نازل شده است».[1]
سپس به جای بررسی کلیة واسطهها و راویان این شأن نزول (حداقل در یک مورد)،
فقط نام مصادر حدیث را میآورند: «این روایات را جمع زیادی از صحابه از جمله «زید بن
ارقم» و «ابوسعید خدری» و «ابن عباس» و «جابر بن عبدالله انصاری» و ... نقل کردهاند».[2]
و بعد از بیان اینکه این احادیث به طرق گوناگون بیان شدهاند، بدون بررسی سندی
حتی یکی از طرق، و اثبات اعتبار و مورد وثوق بودن واسطههای نقل آن، نام دانشمندانی
(مانند ابو نعیم اصفهانی، ابن عساکر، فخر رازی و ....) را ذکر میکند که «به این احادیث
در کتب خود تصریح کردهاند».[3]
تا اینجا (اگر به روش علمی در این مباحث ملتزم باشیم) چیزی عاید ما نشده است
جز نام چند دانشمند که در کتب خود ذکری از این شأن نزول کردهاند (بدون اینکه معلوم
شود آیا دانشمندان نامبرده در فهرست فوق، شأن نزول مذکور را رد یا قبول کردهاند و
در هر دو صورت، آیا سندی هم برای اثبات مدعای خود آوردهاند یا خیر) و همه چیز در هالهای
از ابهام مانده است. اما آقای مکارم شیرازی، خود با یک اعتراف عجیب و باور نکردنی،
ابهامات موجود را از بین میبرند:
«اشتباه نشود. منظور این نیست که دانشمندان و مفسران
فوق، نزول این آن را دربارة علی علیه السلام پذیرفتهاند، بلکه منظور این است که روایات
مربوط به این مطلب را در کتب خود نقل کردهاند. اگر چه پس از نقل این روایت معروف،
به خاطر ترس از شرایط خاص محیط خود و یا به خاطر پیشداوریهای نادرستی ... از پذیرفتن
آن خودداری کردهاند».[4]
عجبا! اگر دانشمندان مذکور، شأن نزول مورد ادعای شیعه را نپذیرفتهاند و بلکه
آن را رد کردهاند، دیگر ذکر اسامی آنها به عنوان دانشمندانی که به این شأن نزول در
کتبِ خود تصریح کردهاند، چه فایدهای برای اثبات یا تقویت ادعای شیعه در این مورد
دارد؟ مگر کسی منکر این بود که بعضی دانشمندان بزرگِ اهل سنت، در بعضی از کتب خود به
این شأن نزول اشاره کردهاند؟ مهم این است که آیا این بزرگان، روایات مربوط به آن را
پذیرفتهاند یا نه، و در هر دو صورت دلیل و مدرک آنها کدام است. اخلاق نیز حکم میکند
که به جای متهم کردن این دانشمندان به تعصبات مذهبی و یا ترس از شرایط خاص محیط، مدعای
آنها را با دلیل و منطق و با سند و مدرک معتبر، نقد کنیم. جالب اینجاست که آقای مکارم
شیرازی در ادامه میفرمایند:
«ولی جمعی دیگر [از دانشمندان اهل سنت] نزول آیه را
در مورد علی علیه السلام مسلم دانستهاند».[5]
لکن نامی از این افراد نمیآورد. ما نیز نمیدانیم آن «جمعی دیگر» که نزول آیه
در مورد علی علیه السلام (و در روز غدیر خم) را قطعی و مسلم دانستهاند چه کسانی هستند
و سند و مدرک آنها در این مورد کدام است؟. ای کاش آقای مکارم شیرازی برای اثبات و یا
تقویت مدعای خود، به جای ارائه فهرستی از دانشمندان اهل سنت که شأن نزول مذکور را رد
کرده و یا فقط محتمل دانستهاند، اسامی و اسناد و مدارکِ دانشمندانی را ارائه میدادند
که این شأن نزول را قطعی و مسلم میدانند. در این صورت بهتر میتوانستیم به نتیجه برسیم.
حال بپردازیم به نکتة بعدی (ب) و بحث پیرامون مفاد آیة تبلیغ. سوال این است
که در این آیه، معنا و مصداق « مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ » چیست؟ به عبارت دیگر خداوند
از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، ابلاغِ چه چیزی به مردم را خواسته است؟ به نظر
ما خداوند در این آیه میخواهد به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بگوید که آیاتی
را که به تو نازل شده و یا میشود به مردم برسان و در این راه از هیچ کس نترس و فقط
وظیفهات را که ابلاغ آیات الهی به مردم است انجام بده و خداوند نیز تو را از شر دشمنان
و بدخواهان (کافران و یا منافقانی که ممکن است آیات الهی به ضرر آنها تمام شود و در
صدد کارشکنی و یا ضربه زدن به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و مومنان برآیند) حفظ
میکند. به عبارتی دیگر آیة تبلیغ مفهومی کلی دارد و خطاب به پیامبر صلی الله علیه
و آله وسلم میگوید آیات الهی را که بر تو نازل شده و یا میشود به مردم برسان که اگر
این کار را نکنی رسالتِ خود را انجام ندادهای. اما عالمان شیعه میگویند که در این
آیه، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مأمور ابلاغ پیام الهی مبنی بر ولایت و امامتِ
علی علیه السلام شده است. به عبارت دیگر گویی خداوند ابتدا به طریق وحی، پیام امامت
و ولایت علی علیه السلام را به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسانده و بعد، از او
خواسته است که این پیام الهی را به مردم برساند. اما سوال این است که اگر آنچه ابتدا
(یعنی پیش از نزول این آیه) به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شده (یعنی آنچه
کلمة «ما» در عبارت « مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ » به آن اشاره میکند) موضوع امامت و جانشینی
علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است، آیهاش در کجای قرآن قرار
دارد؟ مگر این موضوع، قبلاً به طریق وحی به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم «نازل»
نشده است، پس چرا آن حضرت در روز غدیر خم، ذکری از آن آیه نمیکند؟ آنچه به طریق «وحی»
به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم «نازل» شده و آن حضرت مأمور «ابلاغ» آن به مردم
است و در غیر این صورت «رسالتش» ناتمام میماند لاجرم باید آیهای از قرآن باشد، اما
کجاست آیهای که در آن سخن از امامت و ولایت علی علیه السلام و جانشینی او پس از پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم آمده باشد؟ ممکن است بگویید که موضوع امامت علی علیه السلام
بصورت آیهای از قرآن به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل نشده بود؛ زیرا این
کار به صلاح نبود و احتمال داشت بعدها دشمنان و مخالفانِ علی علیه السلام، برای رسیدن
به اهداف خود، حتی قرآن را هم تحریف کنند. اما این توجیه به هیچ روی پذیرفته نیست،
زیرا:
1. سخن فوق بر خلاف ظاهر آیه است. بر طبق آنچه از ظاهر
آیه معلوم میشود، قبلاً مطلبی به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم «نازل» شده و حال
آن حضرت موظف به «ابلاغ» آن به مردم است تا «رسالتش» ناتمام نماند. پس آن مطلب حتماً
باید آیهای از قرآن باشد. زیرا در غیر این صورت در آیة مورد بحث، عبارت «أنزل» نمیآمد.
2. اگر قرار است قرآن آخرین کتاب آسمانی (و برای همة
انسانها تا روز قیامت) باشد، خداوند خودش آن را از گزند دشمنان حفظ میکند و جلوی
تحریف و نابودیِ آنرا میگیرد و ترسی هم از تحریفگران نخواهد داشت. همانطور که خود
در قرآن فرموده است : «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»
(الحجر: 9) پس چرا باید از ذکر صریحِ امامتِ علی علیه السلام و جانشینی او پس از پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم بصورت آیهای در قرآن بترسد؟ چگونه است که خداوند از این
همه یهود و نصارا و بتپرست و مشرک و ملحد و منافق و ... (آن هم در زمانی که پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم تازه رسالتش را آغاز کرده و تنها و بییاور است و قدرتی ندارد
و حتی خطر مرگ، او را تهدید میکند) نمیترسد و آیات توحید و مبارزه با کفر و شرک و
بتپرستی را به پیامبرش نازل میکند و او را مأمور شکستن بتها و مبارزه با کفار و مشرکین
و هدایت مردم به سوی توحید و یکتاپرستی مینماید، اما اکنون که سراسر عربستان مسلمان
شده و به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ایمان آوردهاند و آن حضرت قدرت کامل دارد
و در مدتِ رسالت خود، صدها و هزاران شاگرد تربیت کرده است، میترسد که مبادا عدهای
آخرین کتاب آسمانی را تحریف کنند؟
3. اگر خطر تحریف در میان باشد، آیا فقط امامتِ علی علیه
السلام در معرض این خطر قرار داد؟ آیا خطر تحریف، آیات مربوط به کفار و مشرکین و یهود
و نصارا و ستارهپرستان و ... را تهدید نمیکند؟ مسلماً اگر چنین خطری باعث این شود
که خداوند بنا به مصلحت، مطلبِ مهمی مانند امامتِ علی علیه السلام را بصورت آیهای
از قرآن نیاورد، در این صورت، صدها مطلبِ مهمتر از آن (مانند آیات مربوط به توحید و
نبوت و معاد) نیز در قرآن نمیآمد و به عبارت دقیقتر، اصلاً قرآنی نازل نمیشد.
4. اگردشمنان و بدخواهان، قادر به تحریفِ قرآن بودند،
همین آیة تبلیغ (و همینطور آیات دیگری مانند آیة ولایت) را که مستمسک شیعه برای اثبات
ادعاهایش است، از قرآن حذف میکردند. براستی اگر از یک طرف این آیات بر طبق اسناد و
مدارک محکم و خدشهناپذیر، در شأن علی علیه السلام نازل شدهاند و صراحتاً اشاره به
امامت و ولایت او میکنند و از طرفی هم دشمنان و بدخواهانِ آن حضرت قادر به تحریف قرآن
بودند، پس چرا این آیات تحریف نشد؟
5. اگر دشمنان و بدخواهان، قادر به تحریف احادیث پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم در مورد امام علی علیه السلام هم بودند و نمیگذاشتند که
حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مورد امامت علی علیه السلام به جای بماند
که در دلالت داشتن بر امامت علی علیه السلام و جانشینی آن حضرت پس از پیامبر صلی الله
علیه و آله وسلم صراحت داشته باشد- میپرسیم اگر چنین است، این احادیث چگونه بعد از
هزار و چهار صد سال، بدست ما رسیدهاند و توسط دشمنان و بدخواهان تحریف و یا نابود
نشدهاند؟ دشمنانی که قادر به تحریف قرآن بودند و خداوند را از انزال آیهای صریح در
مورد امامت علی علیه السلام ترساندند، چگونه نتوانستند کلام پیامبر صلی الله علیه و
آله وسلم را که بشر بود، تحریف کنند و یا باعث فراموشیِ آن از حافظة تاریخ شوند؟
حال فرض کنیم که آنچه قبلاً به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شده بود،
امامت علی علیه السلام بوده، لکن صلاح نبود که این مطلب به صورت آیهای صریح در قرآن
بیاید. بسیار خوب، اما اگر چنین است چرا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم (در روز غدیر
خم) با صراحت نفرمود که ای مردم، من قبلاً از طرف خداوند مأمور شده بودم که موضوع امامت
و ولایتِ علی علیه السلام را به شما ابلاغ کنم ولی بنا به مصالحی تاکنون نتوانستهام
(و یا نخواستهام) این پیام الهی را به طور علنی و رسمی به شما ابلاغ کنم و هماکنون
فرشتة وحی بر من نازل گردید و از طرف خداوند به من پیغام داد که این موضوع را به اطلاع
شما برسانم، لذا هماکنون به فرمان الهی، علی علیه السلام را رسماً به عنوان امام و
جانشین پس از خودم به شما معرفی میکنم! گیریم که خداوند صلاح نمیدانست آیهای با
صراحت در موضوع امامت علی علیه السلام نازل کند، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که
میتوانست چنین مطلبی را با صراحت و شفافیت بیان کند. پس چرا آن حضرت چنین کاری نکرد؟
و اما مطلب سوم (ج) یعنی ترس پیامبر از مخالفت و کارشکنی مردم نسبت به مسأله
امامت و جانشینی علی علیه السلام نیز شنیدنی است. عالمان شیعه از طرفی مدعی هستند که
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از همان روزی که رسالت خود را علنی کرد، علی علیه
السلام را به عنوان خلیفه، وصی و جانشین پس از خود به مردم معرفی و بعدها نیز به دفعات
و در مناسبتهای مختلف این موضوع را با صراحت بیان نموده است، و از طرفی هم میگویند
که آن حضرت از نصب علی علیه السلام به عنوان امام و جانشین پس از خود، بیم داشت و خداوند
در آیة تبلیغ (که بنا به ادعای شیعه در روز غدیر خم نازل شده است) به پیامبر صلی الله
علیه و آله وسلم اطمینان داده و گفته است که ترس را کنار بگذار و پیام خداوند را به
مردم برسان زیرا خداوند تو را از شرّ دشمنان و بدخواهان و یا کج فهمان و کج اندیشان
حفظ میکند! آیا این یک تناقض آشکار نیست؟ نگاه کنید:
«برحسب آنچه از روایات متعدد استفاده میشود، پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم قبلاً مأمور شده بودند که امامت علی علیه السلام را رسماً
اعلام کنند ولی بیم داشتند که مبادا مردم، این کار را حمل بر نظر شخصیِ آن حضرت و از
پذیرفتن آن سرباز زنند. از اینروی در پی فرصت مناسبی بودند که زمینة این کار فراهم
شود تا اینکه این آیة شریفه نازل شد: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ
إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ..» و ضمن تأکید بر لزوم تبلیغ این پیام الهی به آن حضرت مژده
داد که تو را از پیامدهای آن مصون خواهد داشت. با نزول این آیه، پیامبر اکرم صلی الله
علیه و آله وسلم دریافتند که زمان مناسب فرا رسیده و تأخیر بیش از این روا نیست. از
این روی در غدیر خم به انجام این وظیفه مبادرت ورزیدند. آنچه اختصاص به این روز داشت،
اعلام رسمی و گرفتن بیعت از مردم بود و گرنه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در
طول دورانِ رسالتشان بارها و به صورتهای گوناگون، جانشینی امیر مومنان علی علیه السلام
را گوشزد کرده بودند و (حتی) در همان روزهای آغازین بعثت، هنگامی که آیة «وَأَنذِرْ
عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » (الشعراء: 214) نازل شد در حضور همة خویشاوندان فرمودند:
نخستین کس که دعوت مرا بپذیرد جانشین من خواهد بود و به اتفاق فریقین، نخستین کسی که
پاسخ داد علی بن ابی طالب بود. و نیز هنگامی که آیة «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ
أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (النساء:
59) نازل شد و اطاعتِ کسانی را به عنوان «أولی الأمر» بطور مطلق واجب کرد، جابر بن
عبدالله انصاری از آن حضرت پرسید: « أولی الأمر » چه کسانی هستند؟ فرمود : «هم خلفایی
یا جابر وأئمة المسلمین بعدی، أوّلهم علی بن ابی طالب ...».[6]
در اینجا سوالات زیادی مطرح میشود که به چند نمونة آن اشاره میکنیم:
1. بر طبق کدام روایت معتبر، پیامبر اکرم صلی الله علیه
و آله وسلم قبلاً (و از طرف خداوند) مأمور شده بودند که امامت علی علیه السلام را رسماً
اعلام کنند؟ خواهش ما این است که برای اثبات این ادعا، فقط یک حدیث معتبر با ذکر سند
ارائه دهید.
2. اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بیم داشتند که
مردم، این کار را حمل بر نظر شخصی کنند و از پذیرش آن سرباز زنند، پس چرا میگویید
که آن حضرت، در همان روز اول و در مهمانی که برای فامیل و خویشاوندان خود ترتیب داده
بود، با صراحت تمام علی علیه السلام را به عنوان وزیر، وصی، خلیفه و جانشین پس از خود
معرفی کرد و بعدها نیز دهها و صدها بار در موقعیتهای مختلف، این کار را تکرار نمود؟
آیا این تناقض نیست؟ ممکن است بگویید در هیچ کدام از آن موارد، اعلامِ امامت و جانشینی
علی علیه السلام، رسمی نبوده است، اما سوال ما این است که اگر خوفِ حملِ سخنان پیامبر
بر نظر شخصی و عدم پذیرش این سخنان از سوی مردم مطرح باشد، اولاً چه فرقی بین اعلامِ
رسمی و غیررسمی این مطلب وجود دارد و ثانیاً بر طبق ادعای شیعه (و به نحوی که در فوق
آمد) پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در همان روز اول و در آن مهمانی، رسماً و با
صراحت تمام، امامت علی علیه السلام را به مردم ابلاغ کردهاند. اگر آنچه شیعه در مورد
حدیث «یوم الإنذار» میگوید، (صرفنظر از صحت و سقم آن) معرفیِ رسمی علی علیه السلام
به عنوان جانشین پیامبر نیست، پس معنای «معرفی رسمی» چیست؟
3. اگر خوف از سوء فهم مردم در میان بود، پیامبر صلی
الله علیه و آله وسلم میتوانست با بیان صریح و شفافِ موضوع، و تاکید بر اینکه نصب
علی علیه السلام به امامت و جانشینی پس از من، فرمانی از سوی خدا و اصلی از اصول دین
است، مانع این سوء فهم شود. اما چرا آن حضرت چنین کاری نکرد؟ مگر اینکه بگوییم حتی
اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم این موضوع را با صراحت و شفافیت بیان میکرد،
باز هم مردم سخنان او را حمل بر نظر شخصی کرده و از پذیرش آن سرباز میزدند. اما این
سخن فقط یک ادعای غیرقابل اثبات است که نه تنها پشتوانهای از دلیل و برهان ندارد بلکه
دلایل فراوانی در رد آن میتوان اقامه کرد. آیا اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
در سالهایی که در مدینه به قدرت رسیده بود و شمار مسلمانان روز به روز بیشتر میشد
و بر ایمان و اعتماد و محبت مردم نسبت به آن حضرت افزوده میگردید، امامت و جانشینی
علی علیه السلام را رسماً و صراحتاً و به عنوان یک فرمان الهی، اعلام میکرد، مردم
سخن او را حمل بر نظر شخصی نموده و با این کار نعوذ بالله، پیامبر را متهم به دروغ
گویی و سوء استفاده از مقام رسالت میکردند؟ آیا ممکن است مردمی که به پیامبر صلی الله
علیه و آله وسلم ایمان آوردهاند و در راه پیشرفت دین خدا شکنجهها دیده و زخمها خورده
و آوارگیها کشیده و زن و فرزند از دست داده و همة هستیِ خود را در راه رسالت پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم در طبق اخلاق نهادهاند، به این راحتی ایمانِ خود را بر باد
دهند؟ امامت و جانشینی علی علیه السلام پس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، به
دنیای آنها لطمه میزد یا به آخرتشان؟ اگر به دنیایشان لطمه میزد (که البته دلیلی
هم برای اثبات آن نداریم) چنین واقعیتی چگونه میتوانست مانع پذیرش امامت علی علیه
السلام از سوی آنها شود در حالی که در طول بیست و سه سال رسالت پیامبر صلی الله علیه
و آله وسلم همة دنیایشان را از دست داده بودند و دیگر دنیایی نداشتند که امامت علی
علیه السلام آن را به خطر بیندازد؟ اصحاب بزرگی که بهترین سالهای جوانیِ خود را در
راه رسالت پیامبر و گسترش دین اسلام در سختی و محرومیت از نعمتهای دنیا گذارنده بودند،
آیا معقول است که در دوران پیری و کهولت به خاطر حب مقام و قدرت و ریاست حکم خدا را
زیر پا گذاشته و ثواب یک عمر مجاهدت در راه خدا را پایمال و آخرتِ خود را تباه کنند؟
ممکن است بگویید که اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بالآخره انسان بودند و ارتکاب
چنین خطایی از سوی آنها محال عقلی نبود و لذا خوف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
معقول و موجه بود. اما اولاً این سخن فقط یک احتمال است و قطعیت ندارد و ثانیاً شرط
ابلاغ پیامهای الهی به مردم این نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ابتدا یقین
کند که سخن او را حمل بر نظر شخصی نمیکنند؛ زیرا این احتمال در خیلی از جاهای دیگر
هم وجود دارد و اگر صرف احتمال عقلی (مبنی بر عدم پذیرش مردم) مانع از ابلاغ پیامهای
الهی به مردم شود، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هیچ گاه نمیتواند هیچ آیهای از
قرآن را به مردم ابلاغ کند. ما منکر این نیستیم که همواره ممکن است عدهای کج فهم و
سست ایمان وجود داشته اند، اما اصحاب و یاران پیامبر که دارای اراده ها و ایمان پولادین
بودند و هیچگاه چنین تهمتی به رسول خدا نمیزدند و پیامبر نیز هیچگاه به خاطر سوء فهم
و عدم پذیرش اقلیتی کج فهم و سست ایمان، وظیفة خود را ترک نمیکند. پس بطور خلاصه دو
اصل را نباید فراموش کنیم: اول اینکه اصل بر برائت است مگر اینکه خلاف آن اثبات شود،
(و در اینجا دلیلی نداریم که خلاف را اثبات کند) و دوم اینکه قصاص قبل از جنایت عقلاً
و شرعاً حرام است (مدعای شیعه مبنی بر اینکه اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم موضوع
امامت و جانشینی علی علیه السلام پس از خود را با صراحت بیان میکرد، مردم – خصوصاً
اصحاب بزرگ – سخن آن حضرت را حمل بر نظر شخصیِ خودش میکردند، قصاص قبل از جنایت است).
4. اینکه میگویند «پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
قبلاً مامور شده بود که امامت علی علیه السلام را رسماً اعلام کند» منظورتان از «قبلاً»
چه زمانی است؟ لاجرم خواهید گفت: از همان روز اول که رسالت آن حضرت علنی شد (یعنی حدود
بیست سال قبل از واقعة غدیر خم). حال سوال این است که چرا خداوند از همان روز اول که
این وظیفه و مأموریت را به عهدة پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نهاد، او را از شر
دشمنان و بد خواهان و یا از بیم کج فهمی مردم ایمن نکرد و به او اطمینان خاطر نداد؟
آیا این کار خلاف حکمت نیست که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمان دهد
که علی علیه السلام را رسماً به عنوان امام و جانشین پس از خود معرفی کند و با آنکه
میبینید آن حضرت از بیمی که دارد، به وظیفة خود (یعنی ابلاغ پیام الهی به مردم) عمل
نمیکند، ساکت بنشیند و بیست سال بعد (یعنی در ماههای آخر عمر پیامبر صلی الله علیه
و آله وسلم) به او بگوید که دیگر بیش از این تأخیر روا نیست و باید این پیام را به
گوش مردم برسانی؟ ممکن است بگویید که شرایط اجازه نمیداد که پیامبر صلی الله علیه
و آله وسلم در سالهای رسالت خود، علی علیه السلام را رسماً به امامت نصب کند و در
روز غدیر خم شرایط از هر جهت آماده بود. اما این توجیه به هیچ روی درست نیست؛ زیرا
سوالات زیرا در ذهن بوجود میآورد:
الف. مگر خداوند به این حقیقت واقف نبود که در آن سالها، شرایط برای این کار
مناسب نبود، پس چرا وظیفه را به عهدة پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گذاشت؟
ب. روز غدیر خم، روزی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به همراه جمعی
از یاران خود از حجة الوداع باز میگشتند، یعنی چند روز بعد از آخرین حجِ آن حضرت.
آیا چند روز قبل از غدیر خم (یعنی در مراسم حج که بیش از صد هزار نفر از سراسر عربستان
همراه پیامبر حضور داشتند) شرایط مناسب نبود؟ چرا آیة تبلیغ در مراسم حجة الوداع نازل
نشد تا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در حضور همة شرکت کنندگان در مراسم حج که جمعیت
انبوهی بودند – امامت و جانشینی علی علیه السلام پس از خود را رسماً اعلام کند؟ آیا
در روزهای حجة الوداع، شرایط همچنان نامناسب بود؟ اگر به این سوال پاسخ مثبت دهید میپرسیم
این شرایط نامناسب که بیست سال طول کشید و حتی در روزهای حجة الوداع هم از بین نرفته
بود و جلوی پیامبر را میگرفت، چه بود که به ناگهان در روز غدیر خم از صحنة روزگار
محو شد و شرایط مناسب جای آن را گرفت؟
5. یک بار دیگر نگاهی بیندازیم به مطلبی که از آقای مصباح
یزدی نقل کردیم. ایشان نیز مانند اکثر عالمان شیعه مدعی هستند که:
«هنگامی که آیة: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ
أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (النساء:
59) نازل شد و اطاعت کسانی را به عنوان «أولی الأمر» بطور مطلق واجب کرد، جابر بن عبدالله
انصاری از آن حضرت پرسید این «أولی الأمر» چه کسانی هستند؟ [پیامبر صلی الله علیه و
آله وسلم] فرمود: «هم خلفایی یا جابر وأئمة المسلمین بعدی، أوّلهم علی بن أبی طالب ...»
در اینجا پاسخ به سوالات زیر ضروری میشود:
الف. آیا عالمان شیعه (و از جمله خود ایشان) واقعاً نمیدانند که حدیث مذکور
به هیچ وجه سند محکم و معتبری ندارد و در سلسلة راویان آن افرادی (مانند «محمد بن همام»،
«جعفر بن محمد بن مالک»، «حسن بن محمد بن سماعه» و ...) وجود دارند که نه تنها از نظر
عالمان اهل سنت، بلکه حتی از نظر بزرگان شیعه نیز فاسد، فاسق و لذا غیرقابل اعتماد
هستند؟ درست است که عالمان باید به مردم «آموزش عقاید» بدهند، اما کدام «عقاید» عقایدی
که ساخته و پرداختة عدهای حدیث سازِ فاسد، فاسق و غیرقابل اعتمادند؟
ب. مگر بنا به ادعای شیعه، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم علاوه بر ابلاغ
آیات الهی به مردم، مأمور شرح و تفسیر آن آیات نبودند و مگر آیة «أولی الأمر» سالها
(و یا حداقل ماهها) پیش از واقعة غدیر خم نازل نشده بود، پس چرا پیامبر اکرم صلی الله
علیه و آله وسلم این آیه را فقط برای جابر تفسیر کرد؟ آیا این سوال که «أولی الأمر
چه کسانی هستند» فقط برای جابر پیش آمده بود؟ میدانیم که در زبان عرب، «أولی الأمر»
به معنای «صاحبان امر حکومت» و یا به عبارتی دیگر «مسئولین حکومتی» است و عموم مردم
از این آیه لزوم اطاعت از حاکمان (برای حفظ نظم و سامان یافتن امور مردم) را میفهمیدند.
حال اگر واقعاً منظور خداوند از «أولی الأمر» افراد خاصی (یعنی علی بن ابی طالب و فرزندانش)
بود، آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم موظف نبود که این مطلب را در ملأعام و برای
همة مردم بیان کند؟ اگر بگویید شرایط این اجاره را به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
نمیداد، میپرسیم چرا خداوند آیهای را نازل کرد که هم نیازمند تفسیر بود و هم شرایط
مناسب برای تفسیر آن از سوی پیامبر وجود نداشت؟ آیا نزول آیهای که هم نیازمند تفسیر
و تعیین مصداق از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است و هم پیامبر صلی الله علیه
و آله وسلم (به دلیل شرایط خاص) از تفسیر آن خوف دارد و تا چند سال دیگر این خوف ادامه
خواهد داشت، بیهوده و حتی نوعی اضلال از طرف خداوند نیست؟
حال بپردازیم به داستان غدیر خم. اولین و مهمترین گام برای تحلیل علمی و دقیق
این حادثه، این است که با تحقیق و تفحص وسیع و عمیق در لابلای متون معتبر تاریخی و
روایی و با جمع و تفریق اختلافاتی که در این متون (در نقل ماجرای غدیر خم) وجود دارد،
به یک قدر متیقن (یا به عبارتی دیگر: قدر مشترک) برسیم که مورد قبول عالمانِ بزرگ هر
دو فرقه (شیعه و سنی) باشد. گام بعد این است که بدانیم حوادث پیرامونی این ماجرا (یعنی
علل و عوامل وقوع آن) چه بوده است. ما در حد توان خود این دو گام را برداشته و خلاصة
واقعه را آنگونه که در تواریخ معتبر آمده و مورد قبول طرفین دعواست تقدیم حضور شما
میکنیم: در سال دهم هجری که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم عازم آخرین سفر حج
بود، نامههایی به رؤسای قبایل عرب و بلاد مسلمین فرستاد و از آنان دعوت کرد که برای
انجام حج در مکه حاضر شوند. از جمله نامهای نیز به علی علیه السلام - که در این هنگام
در یمن بسر میبرد و اخذ زکات مینمود – نوشت و آن حضرت را به شرکت در مراسم حج دعوت
کرد. علی علیه السلام وقتی نامة رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را دریافت کرد،
با خود اندیشید که اگر بخواهد اموال بیت المال را با خود حمل کند، نمیتواند در موقع
مقرر به مکه برسد. ناچار آن اموال را به تعدادی از کسانی که همراه او بودند – مانند
بریدة اسلمی و خالد بن ولید – واگذار نمود که تحت مراقبت آنان حمل شود و خود به سرعت
بیشتر روانة مکه شد تا به موقع در مراسم حج حضور یابد. پس از انجام مراسم حج به سوی
کاروان یمن بازگشت. لکن وقتی به قافله بیت المال رسید، مشاهده نمود که پارهای از اموال
بیت المال مورد تصرف و استفادة خالد بن ولید و بریده اسلمی و دیگران قرار گرفته است.
از مشاهدة آن وضع غضب بر وی مستولی شد و خاطیان را مورد عتاب و خطاب قرار داد و با
آنان به شدت و با قاطعیت برخورد کرد. این رفتار، که عین صواب بود بر متخلفان سختگران
آمد و کینة آن حضرت را در دل گرفتند و آماده انتقام شدند و کسانی را به خدمت رسول خدا
فرستاده و یا خود مستقیماً مراجعه نموده و از خشونت و شدت سختگیری آن جناب شکایت نمودند.
آنحضرت صلی الله علیه و آله وسلم برای آرامش دادن به آنها پارهای از فضایل
علی رضی الله عنه را بیان کرد. اما خالد و بریده و دیگران قبل از ملاقاتِ رسول خدا
تا توانسته بودند از بدگویی علی علیه السلام نزد دیگران مضایقه نکرده بودند و طبعاً
بسیاری از مردمی که هنوز علی علیه السلام را به درستی نمیشناختند ممکن بود اثر این
بدگوییها، نسبت به آن حضرت بدبین شده و کدورتِ خاطر حاصل کنند. رسول خدا صلی الله
علیه و آله وسلم وقتی این وضعیت را مشاهده نمود، بر خود لازم دید که قبل از آنکه جمعیت
همراه متفرق گردند و پیش از آنکه امواج این واقعه به مکه برسد و یا در مدینه شایع شود
و مردم آنجا را تحت تأثیر قرار دهد، از شخصیت بارز و ممتاز علی علیه السلام دفاع کرده
و او را با فضایلی که دارد به مسلمانان معرفی کند و قضیه را در همانجا حل و فصل نماید.
لذا در اجتماع غدیر خم به معرفی آن جناب پرداخت و وجوب دوستی او بر همة مسلمانان را
مطرح کرد، بدین صورت که ابتدا از مردم در مورد «اولی» بودنِ خودش نسبت به آنان اعتراف
گرفت و سپس فرمود : «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» و در آخر چنین دعا فرمود : «اللهم
وال مَن والاه وعاد مَن عاداه[7]»[8].
این بود خلاصهای از ماجرای غدیر خم، آنگونه که در اسناد و مدارک معتبر تاریخی
و روایی آمده و مورد قبول فریقین است. همانگونه که دیدیم، علت و زمینة اصلی وقوع این
حادثه ماجرای درگیری عدهای از کاروانیان یمن (خصوصاً خالد بن ولید و بریدة اسلمی)
با علی علیه السلام بود و در تحلیل این حادثه نباید این نکتة مهم مغفول واقع شود. اکنون
نوبت آن است که داستان غدیر خم را از زبان یکی از مراجع شیعه (آقای ناصر مکارم شیرازی)
بشنویم:
«در آخرین سال عمر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم،
مراسم حجة الوداع با شکوه هر چه تمامتر در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به
پایان رسید ... یاران پیامبر که عدة آنها فوق العاده زیاد بود از خوشحالی درک این فیض
و سعادت بزرگ در پوست نمیگنجیدند. ..... آفتاب حجاز آتش بر کوهها و درهها میپاشید[9]
... ظهر نزدیک شده بود. کم کم سرزمین جحفه و سپس بیابانهای خشک و سوزان «غدیر خم»
از دور نمایان میشد. اینجا در حقیقت چهار راهی است که مردم حجاز را از هم جدا میکند....
ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به همراهان داده شد. مسلمانان
با صدای بلند، آنها را که پیشاپیش قافله در حرکت بودند به بازگشت دعوت کردند و مهلت
دادند تا عقب افتادگان هم برسند ... موذن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با صدای
الله اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد ... نماز ظهر تمام شد. مسلمانان تصمیم داشتند
به خیمههای خود پناهنده شوند، ولی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به آنها اطلاع
داد که همه باید برای شنیدن یک پیام تازة الهی خود را آماده کنند ... منبری از جهاز
شتران ترتیب داده شد و پیامبر بر فراز آن قرار گرفت و بعد از حمد و سپاس پروردگار،
مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود: .... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر
که در میان شما میگذارم چه خواهید کرد؟ یکی از میان جمعیت داد زد، کدام دو چیز گرانمایه
یا رسول الله؟ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بلافاصله گفت: اول ثقل اکبر، کتاب خداست
... و دوم خاندان من ... ناگهان مردم دیدند پیامبر به اطراف خود نگاه کرد ... و همین
که چشمش به علی علیه السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد و ... فرمود:
چه کسی از همة مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و پیامبر
داناترند. پیامبر گفت: خدا مولی و رهبر من است و من مولی و رهبر مومنانم و نسبت به
آنها از خودشان سزاوارترم (و ارادة من بر ارادة آنها مقدم) سپس فرمود: «فمن کنت مولاه
فعلی مولاه»: هر کس من مولا و رهبر او هستم، علی علیه السلام مولا و رهبر اوست
.... [سپس] سر به سوی آسمان برداشت و عرض کرد: ... خداوندا دوستان او را دوست بدار
و دشمنان او را دشمن بدار ... یارانش را یاری کن و آنها را که ترک یاریش کنند، از یاری
خویش محروم ساز و حق راه همراه او بدار و او را از حق جدا مکن.
خطبة پیامبر به پایان رسید ... هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین
وحی خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم خواند: « الْيَوْمَ
أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي ..» (المائدة: 3) و
«امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم ...». پیامبر فرمود: «خداوند
بزرگ است؛ همان خدایی که آیین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوت
و رسالت من و ولایت علی علیه السلام پس از من راضی و خشنود گشت».[10]
در خلاصهای که از قول آقای مکارم شیرازی آوردیم صراحتاً ذکری از آیة تبلیغ
نیامده است. لکن همانطور که پیش از این آمد، ایشان در تفسیر آیة تبلیغ مدعی هستند که
این آیه در روز غدیر خم و در شأن علی علیه السلام آمده و در نقل فوق آنجا که میگویند
«مسلمانان تصمیم داشتند به خیمههای خود پناهنده شوند، ولی پیامبر صلی الله علیه و
آله وسلم به آنها اطلاع داد که همه باید برای شنیدن یک پیام تازة الهی خود را آماده
کنند» منظورشان این است که آیة تبلیغ به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نازل شد و
آن حضرت موظف گردید که پیام الهی (یعنی ولایت و امامت علی علیه السلام) را به گوش مردم
برساند. حال بپردازیم به نقاط ضعفِ استناد شیعه به این داستان:
1. اولین اشکال این است که داستان غدیر خم در این نقل
تحریف شده است. یعنی به بعضی حوادث مهم که زمینة بروز این حادثه بودند (مانند اختلاف
و درگیری عدهای کاروانیان یمن با علی علیه السلام و شکایتهای مکرر تعدادی از آنها
– از جمله خالد بن ولید و بریده اسلمی – از علی علیه السلام در نزد پیامبر صلی الله
علیه و آله وسلم اصلاً اشارهای نشده است و بعضی حوادث (مانند نزول آیة تبلیغ و آیة
اکمال دین در این روز) بدون هیچ سند و مدرک معتبری در درون این داستان گنجانده شدهاند
تا نتیجة مطلوب شیعه بدست آید. ماجرای کاروان یمن و شکایت عدهای از علی علیه السلام
برای این حذف شده است تا مبادا کلمة «مولا» در جملة «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»
معنای «دوست و یاور» را بدهد. آیة تبلیغ برای این در داستان فوق گنجانده شده است تا
به خواننده چنین القا شود که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از طرف خداوند مأمور
شده بود که آن سخنان را در بارة علی علیه السلام به مردم بگوید و بدین ترتیب نصب علی
علیه السلام به امامت، جنبة الهی پیدا کند. آیة اکمال دین هم برای این وارد داستان
شده است تا این مطلب را القاء کند که دین خداوند، با نصب علی علیه السلام به امامت
کامل شد و بدونِ اعتقاد به امامت آن حضرت (و فرزندانش)، دین و ایمان انسان ناقص است،
در لابلای داستان، با آوردن جملاتی مانند: «آفتاب حجاز آتش بر کوهها و درهّها میپاشید»
در بیان شدت گرمای هوا اغراق شده است تا این مطلب القا شود که بعید است پیامبر صلی
الله علیه و آله وسلم در چنین هوای گرمی و در زیر آفتاب سوزانی که آتش بر سر مردم میپاشید،
مردم را جمع کرده و به آنها توصیه کند که علی علیه السلام را دوست داشته باشید. به
عبارت دیگر در بیان گرمای هوا چنان اغراق شده که وانمود شود مطلب مهمتر از توصیه به
دوستی با علی علیه السلام بوده است. اما این جعل و تحریفها جز اینکه ارزش و اعتبار
استدلال را از بین ببرند کاری نمیکنند.
2. قبل از اینکه زمان آخرین حج پیامبر صلی الله علیه
و آله وسلم برسد، آن حضرت نامههایی به بزرگان و سران قبایل عرب در سراسر عربستان داده
و از آنها خواسته بود که در مکه حاضر شوند. تا اینجا این مطلب به ذهن میرسد که لابد
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قصد داشت مطالب حساس و مهمی در مراسم حج بیان کند
و با این کار برای آخرین بار با مردم اتمام حجت نماید. مراسم حجة الوداع در حالی شروع
شد که بیش از یکصد هزار نفر از مردم سراسر عربستان (از شهرها و روستاهای مختلف) به
مکه آمده بودند تا برای آخرین بار محضر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را – آن هم
در مراسم حج – درک کنند. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در این مراسم با شکوه، دو
سخنرانی مهم و طولانی ایراد فرمود. اولی در عرفات و دومی در منا. در این دو سخنرانی
(که بیش از یکصد هزار نفر از مردم عربستان، با جان و دل به آن گوش میدادند) پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم یک بار دیگر خلاصهای از مهمترین و حساسترین تعالیم اسلام
را – که اکثر آنها جنبة اجتماعی و سیاسی داشت – به مردم ابلاغ کرد و حتی مطالب مهمی
در مورد نحوة حکومت در اسلام بیان نمود، اما نه اشارهای به الهی بودنِ مقامِ جانشینی
پس از خود کرد و نه نامی از علی علیه السلام به عنوان امام و جانشین پس از خود برد.
به عبارت دیگر هر چند در مورد ماهیت حکومت اسلامی و نحوة رفتار حاکمان با مردم و حقوق
متقابل مردم و حکومت مطالب فراوانی بیان نمود اما هیچگاه نگفت که حاکم و زمامدار پس
از من باید از طرف خدا و با معرفی من انجام شود، و لذا نامی هم از علی علیه السلام
به عنوان امام و جانشین پس از خود نبرد. اگر واقعاً پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
در روز غدیر خم میخواست علی علیه السلام را به عنوان امام و جانشین پس از خود تعیین
کند، این کار را در مراسم حج (و در همین دو سخنرانی) انجام میداد تا به گوش همة مسلمانان
(خصوصاً بزرگان و سران قبایل عرب، که بنا به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
در این مراسم شرکت کرده بودند) برسد و حجت بر همه تمام شود. در مراسم باشکوه حجة الوداع،
بیش از یکصد هزار نفر از مردم سراسر عربستان حضور داشتند. اما وقتی این مراسم به پایان
آمد، مردم شهرها و روستاها و قبایل مختلف، برای بازگشت به شهر و دیار خود، هر کدام
راه خود را در پیش گرفته و کاروانهای مختلف هر یک به راهی رفتند و مردم مکه هم در
مکه ماندند. تعدادی از کاروانها هم که مسیرشان به طرف مدینه بود، به همراه کاروان
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم راه مدینه را در پیش گرفتند. یعنی اینگونه نبود که
همة آن جمعیت یکصد هزار نفری، بعد از پایانِ مراسم حج، به همراه پیامبر صلی الله علیه
و آله وسلم تا غدیر خم آمده باشند. بلکه تعداد افرادی که به همراه پیامبر آمدند، قاعدتاً
بسیار کمتر از کل تعداد شرکت کنندگان در حجة الوداع بوده است. حال اگر واقعاً پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم میخواست علی علیه السلام را به عنوان امام و جانشین پس از
خود به مردم معرفی کند، آیا بهتر و عاقلانهتر نبود این کار را در مراسم حج و در حضور
بیش از یکصد هزار مسلمان – که در میان آنها بسیاری از بزرگانِ عرب و سران قبایل گوناگون،
بنا به دعوت قبلی خودشان حضور داشتند – انجام میداد؟ مگر اینکه بگوییم پیامبر صلی
الله علیه و آله وسلم نمیخواست در این مورد از جانب خود تصمیم بگیرد و منتظر فرمان
الهی بود و خداوند هم در روز غدیر خم با نزول آیة تبلیغ این فرمانرا به او داد. اما
این توجیه دردی را دوا نمیکند زیرا اولاً (همانگونه که در پیش آمد) هیچ سند و مدرک
معتبری که مورد قبول فریقین باشد، این ادعا را تأیید نمیکند و ثانیاً این توجیه تنها
کاری که میکند این است که سوال را از پیامبر به خدا منتقل میکند و تقصیر را به گردن
خدا میاندازد. چرا که همین سوال را میتوان بدین گونه مطرح کرد که اگر خداوند میخواست
به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمان دهد که علی علیه السلام را به عنوان امام
و جانشین پس از خود معرفی کند، چرا این فرمان را در مراسم حج صادر نکرد تا حجت بر همة
مردم تمام شود و احتمال اختلاف در بین امت (بر سر امامت و خلافت) کمتر شود؟ از اینها
گذشته، در آخرین سخنرانی پیامبر (که در آخرین روزهای عمر مبارکش ایراد فرمود) نیز
خبری از نصب علی علیه السلام به عنوان امام و جانشین پس از خود نیست. آیا مطلب به این
اهمیت – که بنا به ادعای شیعه مایة اکمال دین خدا شده و سرنوشت اسلام و مسلمین به آن
وابسته است – باید فقط یک بار در روز غدیر و در میان تعداد محدودی از یاران و همراهان
پیامبر گفته شود؟ آیا نباید پس از آن باز هم در جاهای دیگر (و مهمتر از همه در آخرین
سخنرانی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم) مورد تأکید قرار میگرفت؟
3. اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در این روز میخواست
علی علیه السلام را به عنوان امام و جانشین پس از خود معرفی کند، چرا این مطلب را با
صراحت بیان نکرد تا جایی برای اختلاف نماند؟ چرا با صراحت نگفت که خداوند به من فرمان
داده است تا علی علیه السلام را به عنوان امام و جانشین پس از خود به شما معرفی کنم
و من نیز اکنون در حضور شما او را رسماً به عنوان امام و جانشین پس از خود به شما معرفی
میکنم و اگر شما او را امامِ خود ندانید و با او مخالفت کنید، دین و ایمانتان ناقص
است و از هدایت و سعادت محروم میشوید؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نمیتوانست
با صراحت بگوید که ای مردم، مقام امامت، مقامی است الهی که جز با نصب از طرف خدا تحقق
نمیپذیرد و اکنون نیز خداوند علی علیه السلام را بعد از من به امامتِ این امت نصب
کرده است و شما هم بعد از من باید از او اطاعتِ محض و بیچون و چرا کنید؟
4. اصحاب و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که
هم عرب بودند و هم به پیامبر ایمان داشتند و هم در صحنة غدیر خم حضور داشتند و سخن
پیامبر را مستقیماً میشنیدند، از سخنِ آن حضرت، اولی به تصرف بودنِ علی علیه السلام
نسبت به مردم و همین طور امامت و جانشینی او پس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
را استنباط نکردند بلکه همان معنای دوستی و محبت نسبت به علی علیه السلام را فهمیدند
و این خود بهترین گواه است بر اینکه شیعه، سخن پیامبر را درست نفهمیده است. چگونه است
که صدها نفر از اصحاب بزرگ پیامبر که بسیاری از آنها دانشمند و مفسر قرآن هم بودند
و صدها بار محضر پیامبر را درک کرده بودند، چنین برداشتی از سخنان آن حضرت نکردهاند
اما سالها بعد، عدهای که نه با پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم حشر و نشر داشتند
و نه در واقعة غدیر خم حاضر بودند، به چنین درکی رسیدهاند؟ از میان صدها و هزاران
نفر از اصحاب و یاران بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، حتی یک نفر سخن پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم در روز غدیر خم را به معنای نصب علی علیه السلام به امامت
و جانشینی پس از پیامبر ندانست و چنین استنباطی از آن نکرد. (اگر میتوانید، یک سند
محکم و معتبر ارائه دهید که نشان دهد حتی یک نفر و فقط یک نفر از یاران پیامبر صلی
الله علیه و آله وسلم، چنین برداشتی از سخن آن حضرت داشتند). در پاسخ به این نکته عالمان
شیعه میگویند : اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، معنای حدیث غدیر را (آنگونه
که ما میفهمیم) فهمیده بودند. اما پس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به دلیل
دنیا پرستی، ریاست طلبی و هوای نفس، با آنکه میدانستند پیامبر صلی الله علیه و آله
وسلم، علی را به جانشینی پس از خود نصب کرده بود، چشمشان را به روی حقیقت بستند و عالمانه
و عامدانه با حق و حقیقتی که مثل روز برایشان روشن بود به دشمنی و عناد برخاستند. به
عبارت دیگر بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مردم همه مرتد شدند، جز سه یا چهار
نفر. اما در اینجا چند سوال پیش میآید:
الف. مردم و اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم کدامیک از اصول اعتقادی
را زیر پا گذاشته بودند که آنها را به ارتداد متهم میکنید؟ اگر منظورتان «امامت علی»
است، که این هنوز اثبات نشده است و متهم کردن اصحاب بزرگوار پیامبر صلی الله علیه و
آله وسلم به ارتداد به دلیل انکار امامت علی علیه السلام قبل از اثبات آن، دور منطقی
و مصادره به مطلوب است.
ب. مدعای فوق (ارتداد مردم پس از پیامبر) به این معناست که بیست و سه سال نبوت
پیامبر و این همه زحمات طاقت فرسای او هیچ نتیجهای نداشت جز تربیت سه یا چهار مسلمان
واقعی! آیا این پذیرفتنی است؟ از اینها گذشته آیا سند و مدرک معتبری از همان سه نفر
که به قول شیعه مسلمان ماندند (مانند سلمان و ابوذر) مبنی بر تایید مدعای شیعه وجود
دارد؟
ج. مدعای فوق به این معناست که اصحاب و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
مشتی منافق دنیاپرست و ریاست طلب و ناجوانمرد و ... از آب در آمدند، در این صورت چگونه
میتوان به قرآنی که از دست آنها و با نقل آنها به دست ما رسیده است اطمینان کرد؟ چنین
انسانهای دنیاپرست و ریاست طلب و منافقی، از کجا معلوم که قرآن را هم تحریف نکرده
باشند و حتی برای اطمینان دادن به آیندگان و فریب آنها آیهای مانند: «إِنَّا نَحْنُ
نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ » (الحجر: 9) را به آن وارد نکرده
باشند؟
د. اگر مدعای شیعه در مورد معنا و مفاد حدیث غدیر خم درست است، چرا علی علیه
السلام بعد از آن هیچگاه با استناد به این حدیث، بر حق الهی خود در امر امامت و خلافتِ
مسلمین استدلال نکرد؟ این درست است که علی علیه السلام در مواردی برای اثبات فضیلت
خود، به این حدیث استدلال میکرد. اما هیچگاه نمیگفت که بر طبق این حدیث، من از طرف
خدا و توسط پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به عنوان امام معصوم و جانشین بلافصل آن
حضرت منصوب شدهام، بلکه حدیث غدیر را به عنوان یکی از فضیلتهای خود ذکر میکرد. در
هیچ روایت معتبری از علی علیه السلام نیامده است که بگوید من جانشین بر حق پیامبر صلی
الله علیه و آله وسلم و منصوب از طرف خدا و رسول او هستم به دلیل اینکه پیامبر صلی
الله علیه و آله وسلم در روز غدیر آن سخن را در حق من گفت. البته علی علیه السلام خود
را در امر خلافت و زمامداری مسلمین احق از دیگران میدانست، بلکه برای اثبات برتری
خود، به خصوصیات و ویژگیهایی مانند تربیت شدن در دامان پیامبر صلی الله علیه و آله
وسلم و سبقت در اسلام و فداکاریهایش در راه دین خدا و دانش فراوان خود اشاره میکرد
و گاهی نیز سخنان و یا سفارشهای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در مورد خودش (مانند
حدیث غدیر خم) را مطرح نمود تا بدین طریق فضیلت و برتری خود را نسبت به دیگران اثبات
کند. اما هیچ گاه نگفت که من در روز غدیر خم، به فرمان الهی و توسط پیامبر صلی الله
علیه و آله وسلم به امامتِ امت نصب شدهام و اگر مردم تن به اطاعت و فرمانبرداریِ من
ندهند، فرمان خدا و رسول را زیر پا گذاشتهاند.
اکنون زمان آن رسیده است که جملة معروف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در
مورد علی علیه السلام را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. در سخنرانی روز غدیر خم، پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم ابتدا از مردم میپرسد که آیا من نسبت به شما از خود شما
«أولی» نیستم؟ و وقتی مردم به این سؤال پیامبر پاسخ مثبت میدهند، آن حضرت میفرمایند:
«من کنت مولاه فهذا علی مولاه» و سپس آن دعای معروف را در حق ایشان و دوستدارانشان
میکند : «اللهم وال مَن والاه وعادِ من عاداه» یعنی: خدایا دوست داشته باش هر که او
را دوست دارد و دشمن بدار هر کسی را که با او دشمنی میکند. در اینجا ادعای عالمان
شیعه این است که در جملة «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» منظور پیامبر صلی الله علیه
و آله وسلم از واژة «مولا» همان «اولی به تصرف» است که امامت را نیز میتوان از این
مفهوم استنباط کرد. تنها دلیل شیعه این است که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، قبل
از بیان این جمله «اولی» بودنِ خود نسبت به مردم را مطرح کرده و در این مورد از مردم
اعتراف گرفته و پس از آن گفته است که «هر کس من مولای او هستم، علی علیه السلام هم
مولای اوست» بنابراین معلوم میشود که منظور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از «مولا»
همان «اولی» است. اما این دلیل، از قوت زیادی برخوردار نیست؛ زیرا میتوان گفت سوالی
که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در صدر حدیث از مردم میکند برای این است که ابتدا
از آنها در مورد «اولی» بودنِ خودش نسبت به مردم اعتراف بگیرد تا بر مطلوب خویش تاکید
کند. به عبارت دیگر آن حضرت، با این عمل قصد داشت به مردم بگوید که اگر مرا به عنوان
پیامبر قبول دارید و اگر واقعاً مرا نسبت به خود اولی میدانید، باید با علی علیه السلام
دوستی کنید، همان طور که با من دوستی میکنید. درست مانند پدری که هنگام نصیحت به فرزندش
گاهی سوال میکند که آیا من پدر تو نیستم، و وقتی که فرزند پاسخ مثبت میدهد، پدر به
او میگوید که اگر واقعاً مرا به عنوان پدر خود میدانی و اگر واقعاً قبول داری که
من مصلحت تو را بیشتر از تو میدانم و تو را از خودت بیشتر دوست دارم، پس (فی المثل)
با فلان شخص، دوست و مهربان باش و با او دشمنی نکن. حال برای اینکه مطلب بهتر فهمیده
شود، سوالی میکنیم و آن این که اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بعد از سخنی که
در صدر حدیث گفته بود، نصیحت دیگری میکرد آیا تناقض و محذور عقلی پیش میآمد؟ و آیا
میتوانستیم بگوییم که صدر و ذیل کلام پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با هم ناسازگارند؟
هرگز! زیرا اطلاق و عمومیت این جمله: «أ لستُ اولی بکم من أنفسکم» تمامی خواستههای
پیامبر از امت را شامل میشود و نمیتوان آن را قرینة معنای «مولا» قرار داد. به عبارت
بهتر، هر خواستة دیگری که پس از آن مطرح میشد نیز به همین میزان مشمول این حکم بود.
«مولا» در زبان عرب معانی گوناگونی دارد که جز با وجود
یک قرینه، نمیتوان به معنای مورد نظر گوینده پی برد. لکن یکی از رایجترین و پر کاربردترین
معانی آن «دوست» و «یاور» است و قرائن زیر نشان میدهند که پیامبر صلی الله علیه و
آله وسلم در جملة «من کنت مولاه ...» همین معنی را اراده کرده است:
الف. زمینه و علت اصلیِ وقوع حادثة غدیر خم و صدور این حدیث، ماجرای درگیری
بین عدهای از کاروانیان یمن (مانند خالد بن ولید و بریدة اسلمی) با علی علیه السلام
و دشمنی و بدگویی این عده نسبت به آن حضرت بود بگونهای که ممکن بود بدگوییهای این
افراد از علی علیه السلام، شخصیت آن حضرت را در بین مردم خدشهدار کند. پیامبر صلی
الله علیه و آله وسلم نیز برای رفع این کدورتها و دشمنیها و برای اینکه شخصیت بارز
علی علیه السلام را بار دیگر به مردم معرفی کند و بدبینیهایی را که ممکن بود نسبت
به آن جناب بوجود آمده باشد رفع نماید، وجوب دوستی و محبت او را به مردم یادآوری کرد.
تا با این کار جلوی فتنههایی را که ممکن بود در آینده پیش بیاید، بگیرد.
ب. اگر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم میخواست «اولی» بودنِ علی علیه السلام
را مطرح کند، هیچگاه به جای «اولی» از واژة «مولا» استفاده نمیکرد. زیرا «اولی» بر
وزن افعل و «مولا» بر وزن «مفعل» است و عرب هیچگاه «مفعل» را به جای «افعل» بکار نمیبرد.
آیا اگر پیامبر میخواست «اولی» بودنِ علی علیه السلام را مطرح کند نمیتوانست بگوید:
«من کنت اولی بنفسه فهذا علی اولی به»؟ آیا پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با فرض
بر اینکه قصد داشت «اولی» بودن و «امامت» علی علیه السلام را مطرح کند – نمیدانست
که بکار بردن واژة «مولا» (که در عرف زبان عرب به معنای «دوست» و «یاور» است) به جای
«اولی» ممکن است بسیاری از انسانها را به اشتباه بیندازد؟
ج. دعای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پس از جملة «من کنت مولاه ...» محکمترین
قرینه برای اثبات این حقیقت است که در جملة مذکور «مولا» به همان معنای رایج (یعنی
«دوست» و «یاور») بکار رفته است. دعای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پس از جملة
فوق چنین است: «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»، یعنی خدایا دوست داشته باش هر که
را که او را دوست دارد و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی میکند. همین دعا به وضوح
نشان میدهد که منظور پیامبر از «مولا» همان «دوست و یاور» بوده و جملة مورد بحث، مفهومی
جز توصیه به محبت و دوستی با علی علیه السلام نداشته است. اگر منظور پیامبر صلی الله
علیه و آله وسلم از «مولا» همان «اولی» بود، پس از آن جمله میبایستی چنین دعا میکرد
که : «اللهم وال من آمن بأولویته وعاد من لم یؤمن بأولویته»، یعنی خدایا هر کس را که
به «اولی» بودن علی علیه السلام ایمان آورد دوست داشته باش و هر کس را که به «اولی»
بودن او ایمان نمیآورد دشمن داشته باش. به عبارت دیگر اگر منظور پیامبر صلی الله علیه
و آله وسلم از جملة «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» نصب آن جناب به امامت و جانشینی
پس از خود بود، در دعای خود میفرمود: خدایا هر کس را که از او اطاعت میکند دوست داشته
باش و هر کس را که از او اطاعت نمیکند، دشمن بدار.
د. همانطور که پیش از این هم ذکر نمودیم، استنباط اصحاب بزرگ پیامبر صلی الله
علیه و آله وسلم از این جمله «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» وجوب دوستی و محبت نسبت
به علی علیه السلام بود و این خود قرینهای است محکم و خدشهناپذیر در اثبات اینکه
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از بکار بردن واژة «مولا» معنایی جز دوست و یاور را
اراده نکرده است.
ه. باز هم تاکید میکنیم که اگر منظور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از
«مولا» همان «اولی به تصرف» باشد و با این سخن بخواهد امامت علی علیه السلام را مطرح
کند، خودش بهتر از همه میداند که اینجا (غدیر خم) که عدة محدودی از یاران او در کنارش
هستند، جای این کار نیست و چنین امر مهم و سرنوشت سازی میبایستی چند روز قبل از آن
و در مراسم حج و در حضور بیش از یکصد هزار نفر از مردم سراسر عربستان صورت میگرفت،
نه اکنون (و در غدیر خم) که اکثر آن مسلمانان و بزرگان و سران قبایل عرب و بلاد مسلمین
متفرق شده و راهیِ شهر و دیار خود شدهاند.
و. اگر منظور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از حدیث غدیر خم، نصب علی علیه
السلام به امامت و جانشینی پس از خود بود، بعد از واقعة غدیر خم و در مدینه نیز حداقل
یکبار به این موضوع اشاره میکرد و آن را مورد تاکید قرار میداد. اما حتی در آخرین
سخنرانیاش که یک هفته قبل از رحلت ایراد فرمود، کمترین اشارهای به آن موضوع نکرد
و همین نشان میدهد که منظور آن حضرت از جملة «من کنت مولاه ...» مطرح کردن «اولویت»
علی علیه السلام و نصب آن حضرت به امامت و جانشینی پس از خود نبوده است.
اکنون بهتر میفهمیم که در واقعة غدیر خم، نه خداوند خطا کرده است، نه پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم و نه اصحاب بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم، بلکه در
اینجا این عالمان شیعه هستند که خطا کردهاند؛ زیرا با تفسیر غلطی که از جملة پیامبر
صلی الله علیه و آله وسلم کردهاند، بطور ناخواسته، خدا پیامبر صلی الله علیه و آله
وسلم و هزاران نفر از اصحاب بزرگ و با ایمان و وفادار پیامبر را خطا کار معرفی کردهاند.
خطای خداوند این است که آیة تبلیغ را در مراسم حجة الوداع (که بیش از یک صد هزار مسلمان
در آن حضور داشتند) نازل نکرد و بعد از اینکه اکثر این مسلمانان برای بازگشت به شهر
و دیار خود از پیامبر خداحافظی کرده و متفرق شده بودند تازه یادش افتاد که باید فرمان
نصب علی علیه السلام به امامت را صادر کند. اشتباه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
هم این بود که اولاً با صراحت سخن نگفت و ثانیاً با بکار بردن واژة «مولا» به جای
«اولی» که خلاف قواعد زبان عرب است (و اگر هم نباشد کاملاً استثنایی است) بسیاری از
انسانهای بیگناه را به اشتباه انداخت و ثالثاً بعد از واقعة غدیر، گویا فراموش کرده
بود که در این روز، فقط عدة محدودی از یاران آن حضرت همراهش بودهاند و بسیاری از مردم
عربستان (حتی در مدینه) از این واقعه خبر ندارند و ممکن است بعد از او در میان امت،
در مورد امامت و رهبری جامعة مسلمان، اختلاف و درگیری رخ دهد و به اسلام ضربه وارد
شود و همین فراموشی مانع از آن شد که چنین مطلب مهمی را با نامه و یا بصورت شفاهی به
اطلاع سایر مسلمانان و بزرگان عرب و سران قبایل برساند و یا حتی در آخرین سخنرانیاش
یادی از این موضوع مهم بکند. اشتباه هزاران نفر از اصحاب پیامبر هم این بود که از میان
آنها حتی یک نفر منظور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را – آنگونه که شیعه میفهمد
– نفهمید. اما سوال این است که آیا واقعاً خدا و پیامبر و اصحاب آن حضرت اشتباه کردهاند
یا عالمان شیعه؟ قضاوت نهایی را به عهدة خوانندة اندیشمند میگذاریم.
------------------------------------------------
[1]- تفسیر نمونه – ج 5 – ص 5.
[2]- همان ص 5.
[3]- همان – ص 5.
[4]- همان ص – 6.
[5]- همان – ص 7.
[6]- آموزش عقاید، ج 2، ص – 150-149.
[7]- خلاصة فوق را از کتاب «شاهراه اتحاد» با اندکی تلخیص
و تصرف نقل کردیم.
[8] -
برای تفصیل بیشتر موضوع غدیر
به: مسند امام احمد حديثهای شماره: 906،915،1242،22461 و «البداية والنّهايه» از حافظ
ابن كثير 5/ 233-240 و السيرة النبويه از ابن هشام 4/416 و كتاب «عقيدة امامت و حديث
غدير» از مولانا محمود اشرف عثمانی ديوبندی و کتاب «حدیث غدیر و ما اهل سنت» و کتاب
«منهاج السنة النبویة» مراجعه شود. (مصحح)
[9] -
این سخنان همانطوری که مشاهده
می شود نوعی بر انگیختن عواطف مردم بوده و قیمت علمی ندارند، برای تفصیل بیشتر آب و
هوای روز غدیر به کتاب «آلفوس» تألیف علیرضا امیری مراجعه شود. (مصحح)
[10]-
تفسیر نمونه – ج 5- ص 12-8.